دلنوشته های یک انسان شرقی

ساخت وبلاگ

دستگاهترک سیگار

 

مریم خیلی بی وفایی... موقع سال تحویله... دلم ازهمیشهبیشترگرفته... موندم تو خونه تا دلم تو تنهایی بدتربشکنه... اونوقت شاید دلت برامبسوزه... یه نگاهیم به من بندازی...

مریم ببین چقدرتنها شدم... ببین منم تو این دنیا زیادیم...وقتی یادم میاد پارسال اینموقع بات قهرکردم چقدرازخودم بدم میاد... هنوزمباورنمیکنم که رفتی... آخه مگه میشه مریم من دیگه نباشه؟؟؟؟؟؟ ازخودم بدم میاد...ازعمرکوتاه تو و جون سخت خودم آتیش میگیرم... یعنی تا کی باید واسه دیدنت صبرکنم؟یعنی چندتا داغ دیگه باید ببینم تا خدا دلش برام برحم بیاد؟؟؟

اگه زندگی واسه تو سخت بود خب برای منم جهنمه... دلمداره ازغصه میترکه مریم... یادته ازتنهایی خسته بودی؟ کی گفته من تنها نیستم؟...مریم جان مریم ازخدا بپرس این رفیقت تا کی دیگه باید دووم بیاره؟  رفتنت عین آوارروسرم خرابشد... دیگه واسه کی درددل کنم؟... واسه کی آهنگ جان مریم رو بزنم؟ مریمدیروزدوباره بعد ازمدتها جان مریمو برات زدم... نمیدونم چرا حس میکردم داری گوشمیدی... با هر نتش داغ دلم تازه شد... یاد تو یاد انجمن یاد جان مریم... جان مریمچشماتو  باز کن منو نگاهکن... ببین با رفتنت دیگه دلم آروم نمیگیره... یادته چقدرباهمدیگه به زشتیهامیخندیدیم؟ دلت اومد بین اینهمه زشتی تنهام بذاریو بری؟ دلم می خواد بهت زنگ بزنموسال تحویلو تبریک بگم... یادته پارسال برام پیام دادی اما من احمق جواب ندادم...آخه ازکجا خبرداشتم که فرصت با تو بودن انقدرکمه؟ مریم یعنی الان دیگه هرجا بخوایبا پاهات میری؟ اصلا من چی میگم؟ پا چیه؟ حالا حتما بجای پا خدا بهت دوتا بالخوشگل داده... به زیبایی چهره ی قشنگت... به بزرگی دل مهربونت... تو که دیگه پانمی خوای... مریم قول بده تنهام نذاری... وقتی دلم تنگ میشه نمیدونم دیگه به کیزنگ بزنم که مثل تو درکم کنه... مامانت بهم گفت هروقت دلت تنگ شد زنگ بزن پردیسولی آخه اونکه زبون منو نمیفهمه... فقط خودت می فهمی... توروخدا بیا به خوابم...

حق تألیف و کپی رایت برای نویسنده: مائده غلامرضائی محفوظ است

منبع: www.sepidkala.blogfa.com


دلنوشته های یک انسان شرقی...
ما را در سایت دلنوشته های یک انسان شرقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanesharghi ensanesharghi بازدید : 350 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1391 ساعت: 7:20

آیدان

 

مدتیست که حس نمی کنم... دست مهربانت را برروی سرم... غمیبه وسعت آبی بی کران، قلبم را دربرگرفته... نمی دانم دردم چیست؟... نمی دانم سنگچه چیزرا برسینه می زنم... اما حس می کنم قلبم گرفته... حس می کنم رانده شده ام...اما از چه؟... تو می دانی... تنها تو می دانی که چه می کشم... و ازچه می سوزم...تو می دانی که دارم چگونه می سوزم... چگونه ایمانم را با این دو دست بی جان چنگزده ام... تا نکند پایه هایش بلغزد و با تمام وجود سقوط کنم...  تا نکند که درسیاه چال غرورم گم شوم... تا نکندایمانم را از من بدزدند... جای دستانت بر روی سرم خالیست... اما عشقت را کنج سینهام پنهان کردم ام... با هر دم و بازدم عشقت را در سینه ام حبس می کنم...  و به این قلب خسته امید می دهم که روزی به توخواهم رسید... روزی مرا در آغوشت حبس می کنی و بر در این قفس قفل محبتت را میزنی... قفلی که با هیچ شاه کلیدی باز نشود... اما... مدتیست که حس می کنم شمارشمعکوس فرا رسیده است... چیزی به آخر راه باقی نمانده... چیزی به پایان سوختن وساختن باقی نمانده... وقتش کم کم دارد می رسد... وقت پرکشیدن... وقت زندگی را ازنوساختن... وقت برقراری عدالتی بی چون و چرا... که همیشه امیدش را در قلبم زنده نگهداشتی....... دلم می خواهد بر تمام کسانیکه وجودت را انکارکرده اند ازته دل فخرفروشی کنم... فخرفروشی کنم بر تمام آنهایی که به من پوزخند زدند و انگ بدبختی رابر وجود من چسباندند... دلم می خواهد خوشبختیم را با تمام وجود فریاد بزنم... زمانهخواهد برگشت... به دلم افتاده که پایان این همه سکوت نزدیک است... آنروز که اشکشوق گونه هایم را نوازش کند و ندامت را در چشم یک یکشان ببینم... نزدیک است...نزدیک است.

حق تألیف و کپی رایت برای نویسنده: مائده غلامرضائی محفوظ است

منبع: www.sepidkala.blogfa.com

دلنوشته های یک انسان شرقی...
ما را در سایت دلنوشته های یک انسان شرقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanesharghi ensanesharghi بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1391 ساعت: 7:20

لیزر سبز با برد 12 کیلومتر

 

مجتمع پذیرایی تالارخلیج فارس واقع در اصفهان، کیلومتر5 جاده شیراز با فضایی دلنشین و خاطره انگیز و پرسنلیمجرب افتخار دارد تا میزبان با شکوهترین مجالس شما باشد. خدمات رفاهی و تسهیلاتجهت پذیرایی مراسم جشن، عقد، عروسی و...

امکانات: پارکینگ،ورودی عروس و داماد، ظروف سیلور غذا و میوه، ظروف لیمنارک فرانسوی، سالن عقد جدا،چایخانه (سفره خانه) بزرگ و آمفی تئاترو...

برای اطلاعات بیشتربا سرکار خانم مائده غلامرضایی [email protected]تماس حاصل فرمایید:

تلفن:  03116544021

فکس: 03116544021

امور مرتبط::

پذیرایی، مراسم،تالار، جشن، عقد، عروسی، ورودی عروس و داماد، ظروف سیلور غذا و میوه، ظروف لیمنارکفرانسوی، سالن عقد جدا، چایخانه، سفره خانه، تالار پذیرایی، دکوراسیون پذیرایی،خدمات مجالس، لباس نامزدی، سفره عقد فیلمبرداری، دسته گل عروس لباس سنتی تشریفاتی،  نورپردازی، سفره عقد، مدل لباس عروس، عکاسی،دوربین دیجیتال، فیلمبرداری، دوربین، مجالس، استودیو، میز شام، میز نامزدی، لباسعروس، کت و شلوار، سرو غذا، گل آرایی، بادکنک آرایی، پذیرایی، خدمات مجالس، آینه وشمعدان آتلیه عکس،  آتلیه اختصاصی عروسوداماد  اتلیه عکسبرداری، مشاور و مجری جشنها، مجلل ترین سفره های عقد، نورافشانی، آلبوم عکس دیجیتالی، لت عروسی، مزون، گلعروس، گل ماشین عروس، ماشین عروس، اجاره سالن، موزیک، نور، تاج و گل سر، ارکستر،ختم، مجالس ختم، مجلس ختم، مجالس شادی، مجلس شادی، اجاره لباس عروس، مجلس عروسی،مجالس عروسی، فون دیجیتال، مجلس نامزدی، دیزاین، تشریفات، فیلمبرداری با هلیکوپترو هواپیما، اجاره سفره عقد، شیرینی، کیک عروسی، کیک تولد، روتوش، مدل لباس، کیک، کیکتولد، افکت، کباب، لباس مجلسی، مه ساز، میوه آرایی، مونتاژ، تشریفات مجالس، اتومبیلهایکروک، تاجهای ژله ای، گروه ارکست، مدل لباس عقد ایتالیایی، کت و شلوار داماد، مدلتاج سر عروس، تاج سر عروس، ماشین عروس، گل آرایی، کارت عروسی و..


دلنوشته های یک انسان شرقی...
ما را در سایت دلنوشته های یک انسان شرقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanesharghi ensanesharghi بازدید : 119 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1391 ساعت: 7:20

تی شرت لاغری

 

مادر...

مدتهابود که منتظر بودی... لحظه ها را می شمردی... زندگی برایت معنای دیگری پیدا کردهبود... انگارکه همه چیزقشنگ و زیبا بود... تو منتظربودی... منتظرآمدن پاره ایازوجودت... طفلی ضعیف و رنجور... کودکی که خبرنداشت آمدنش، با تو چه کرده و برایتچه چیز را به ارمغان آورده است... او آمده بود تا دخترت باشد... مونس وغمخوارروزهایتنهاییت... چه آرزوها که برایش نداشتی... برای بزرگ شدنش... قد کشیندنش... زبانبازکردندش... چقدرمنتظربودی مادر... تا که روزی انتظار به پایان رسید... کودک توبزرگ شد... غنچه ی زندگیت وقت شکفتنش شده بود... وقت آن رسیده بود که تو بنشینی ونتیجه ی زحمتهایت را ببینی... نگرانی هایت... شب بیداریهایت...غصه هایت... دیگروقتآرامش بود... وقت شادیهایت...

چشمهایترا با شوق گشودی تا شاهد زیباترین لحظه ی زندگیت باشی... صدای تپشهای قلب مهربانترا خوب می شنیدم... به خدا من هم دوستت داشتم... می خواستم بخندی و خوشحال باشی...اما نقش من شکفتن نبود... اصلا انگارکه شکفتن را نیاموخته بودم... انگارکه یک جایکار می لنگید... من نتواستم تو را خوشحال کنم... چقدرتلخ بود آن هنگامکه خنده گوشه ی لبانت خشک شد... من هم دلم شکست... اما جز خمیده شدن و سر به پایینانداختن، کاری از من برنیامد... دلم نمی خواست که خستگی برتنت بماند...  فکرکردم حقم است اگر مرا دور بیندازی.... حقماست اگر دیگر سراغم نیایی و رهایم کنی... ولی تو نه مرا دور انداختی و نه رهایمکردی... غنچه ی نیمه بازت را ازروی زمین برداشتی و نوازشش کردی... قطرات اشک چونشبنم  چشمهایت را پرکرده بود... اما لبخندتیکباره تمام تلخی ها را شست و ازبین برد... نگاهم کردی... بغض کردم... نگاهتکردم... حرفی درسینه ام داشتم که می خواستم از نگاهم بخوانی... مادرم ، اگرغنچه یتو آنروز نتوانست شکوفا شود و تو با شادی شاهد آن لحظه ی زیبا باشی... غصه نخور...باز هم منتظرباش... روزی خواهد آمد که غنچه ی تو نیز بشکفد... آنروز تو تنها شاهداین لحظه ی زیبا نیستی... عالمی به تماشا نشسته اند..

حق تألیف و کپی رایت برای نویسنده: مائده غلامرضائی محفوظ است

منبع: www.sepidkala.blogfa.com


دلنوشته های یک انسان شرقی...
ما را در سایت دلنوشته های یک انسان شرقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanesharghi ensanesharghi بازدید : 94 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1391 ساعت: 7:20

گن لاغری

 

شرکت سکهگز، تولیدکننده بهترین گز و شیرینی دنیا و دارای سازمان- دانشگاه و مرکزتحقیقات.

دانشآموختگان این شرکت ازنظر شغلی پشتیبانی می گردند. بینظیر در طعم و کیفیت. میتوانید امتحان کنید:

سایتدانشگاه www.atiq.ir

سایتمرکز تحقیقاتwww.sekkeh.net

سایتشرکتwww.sekkehgaz.com

سایت هدیهwww.sekkeh.ir

[email protected] [email protected]


دلنوشته های یک انسان شرقی...
ما را در سایت دلنوشته های یک انسان شرقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanesharghi ensanesharghi بازدید : 374 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1391 ساعت: 7:20

خرید اینترنتی

 

عشق...این واژه ی آشنا... اما بی رحم... نمی دانم درستازچه زمانی بود که احساس کردم این واژه بند بند وجودم را می لرزاند و مرا ازخود بیخود می کند... این واژه برایم آشنا بود... انگارکه قلب مرا چون صدفی یافته بود کهفرصت زیستن درآنرا نمی خواست ازدست بدهد... قلب من با آغوشی بازبه او خوش آمد گفتو آنچنان پذیرایش شد که او حتی درخواب هم نمی دید... عشق... اما مهمانی ناخواندهبود... با بی رحمی، تمام قلبم را ازآن خود کرد... با بی رحمی روحم را تسخیرکرد...با بی رحمی آمد و با بی رحمی رفت... رفت و برایم جزیک قلب شکسته هیچ باقینگذاشت... آشنایی من و عشق اینگونه بود... من ماندم و یک قلب شکسته... من ماندم واحساس ترک خورده ام که دیگربهایی نداشت... شاید این حق من بود... شاید خانه ی کوچکقلبم لیاقت منزلگاه عشق بودن را نداشت... عشق دیگردرخانه ی قلبم حضوری نداشت...اما قلب من هنوزهم منتظربود... با اینکه شکسته بود... هنوزهم حتی با شنیدن صدایپای عشق می تپید و می خواست که ازجا کنده شود... اینبارصدای پایش واضح تر وآشناتربه گوش می رسید... ازراه رسید و درزد... و قلب شکسته ام دررا برای اوگشود... اما این عشق دیگررفتنی نبود...عشق من، زمینی نبود که خانه اش را ویرانکرده و رها کند... قلب شکسته تنها منزلگاه او بود... و عشق من با تمام وصعتش درقلبشکسته ام جای گرفت... عشق من همان خدای بی همتایی است که با شنیدن نامش، بند بندوجودم می لرزد و شور و اشتیاقی عمیق درقلبم برپا می کند... قلبی که ازعزل نیزبرایعشق او بوجود آمد

حق تألیف و کپی رایتبرای نویسنده: مائده غلامرضائی محفوظ است

منبع: www.sepidkala.blogfa.com


دلنوشته های یک انسان شرقی...
ما را در سایت دلنوشته های یک انسان شرقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanesharghi ensanesharghi بازدید : 351 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1391 ساعت: 7:20

خرید

 

هیچگاه نتوانستم حرفهایی را که در گوشه ی قلبم انباشته شده،ازبند اسارت رها سازم و دلی را که مدتهاست بی قرار است، آرام کنم... من کوله باریازحرفهای ناگفته را بر دوش می کشم... من با فریاد بی گانه ام... و با سکوت، یکآشنای قدیمی... من سکوت را یاد گرفته ام... یاد گرفته که دربرابر نا حقی و بیعدالتی سکوت کنم... یاد گرفته ام که بغضم را فرو دهم... یاد گرفته ام که زشتی هارا با دوچشمم ببینم و دم نزنم... یاد گرفته ام که ناسزا بشنوم... ولی آنچه را کهسزاوار است برزبان نیاورم... یاد گرفته ام، چون عروسکی خیمه شب بازی، خود را بهدست نامهربان روزگار بسپارم... قلب کوچک من به جای عشق، با کینه پرشد... و درتمامخاطراتم... سایه ی حسرت افتاده... ای کاش ورق برمی گشت... ای کاش جای انسانها باهمعوض می شد... نمی دانم اگرمرگ پایان زندگی باشد، جواب این همه بی عدالتی را چه کسیخواهد داد... چقدر سخت و دردناک است که باورکنی به دیگران نیازمندی... و دیگران بهتو هیچ نیازی ندارند... چقدر سخت است باور کنی که هفت تیر روزگار تنها قلب تو رانشانه گرفته و با دیگران هیچ کاری نداشته است.

تا بوده قصه ی زندگی همین بوده... و ما انسانهای بی گناه،بی خبر از همه جا وارد قصه ای طولانی شدیم... قصه ای که نه آغازش دست ما بود و نهپایانش دست ماست... گاه شادی مهمان قلبمان شد... گاه غم، بی دعوت آمد و چشمهایمانرا بارانی نمود... براستی نقش ما چه بود؟... کاش میشد همه چیز را فهمید... کاشریشه ی غم و اندوه ازجا کنده میشد... کاش همه چیز تمام میشد... و دیگر شروعنمیشد...

حق تألیف و کپی رایت برای نویسنده: مائده غلامرضائی محفوظ است

منبع: www.sepidkala.blogfa.com


دلنوشته های یک انسان شرقی...
ما را در سایت دلنوشته های یک انسان شرقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanesharghi ensanesharghi بازدید : 99 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1391 ساعت: 7:20

الکترواسموک

 

سلام مائده... وقتی امروز مثل هرروز تورا در آینه دیدم...غم عجیبی را در نگاهت حس کردم... شاید هیچکس معنی آن نگاه را نفهمد... جز من...منی که  با تو خوابیدم... با تو بیدارشدم.. با تو خندیدم و گریستم.. با تو سکوت کردم... و با تو بزرگ شدم.

اما تو همیشه با من غریبه بودی... انگار این من بودم که تورا اسیر کرده بودم و با تو حرفی جز سکوت نداشتم... سکوتی که داشت هردوی ما را ازهم دور میکرد... داشت ازهم سردمان میکرد... من همیشه می ترسیدم... میترسیدم که تودیگر مرا دوست نداشته باشی... می ترسیدم مرا که بر روی دوشهایت سنگینی می کردم...در میان  راه رها کنی و بروی...  میترسیدم زرق وبرق دوروبرت آنقدرچشمانت را بزندکه دیگر مرا نبینی...  مائده... من و تویار قسم خورده ی هم بودیم... من و تو که غریبه نبودیم... یادت هست؟... یادت هست آنزمانکه ازمیان هزارن کالبد شاداب و سرحال.. انگشت اشاره ات را سوی من دراز کردی؟...یادت هست که درچشمانم زل زدی و گفتی تو را انتخاب میکنم؟... یادم هست... بغضیگلویم را می فشرد.... یادم هست... انگار دست و پایم را گم کرده بودم... مائده...من عاشق تو بودم... من فقط با تو می توانستم عرش را طی کنم... فقط با تو زیبامیشدم... انگار زمان ایستاده بود و من جز تو هیچکس را نمیدیدم....  به سوی تو دودیم و یکبار برای همیشه در آغوشتگم شدم...

مرا فراموش نکن... من تنهایت نمیگذارم... با هم که باشیم...تمام سختیها را پشت سر خواهیم گذاشت... با هم که باشیم دلمان قرص است... با هم کهباشیم، بیدی نیستیم که به این بادها بلرزیم...

مائده... با من قهر نکن... با من غریبی نکن... وقتی ازمنروی برمی گردانی... دلم می گیرد... ببین چقدرغمها زود می گذرد... نگذار غم بین مافاصله بیاندازد... تو تمام شادیهای منی... نگذار من تنها غم  تو باشم... شاید هیچکس معنی نگاه ما رانفهمد... اما من  امروز می خواهم با هماننگاه فریاد بزنم: مائده دوستت دارم...

حق تألیف و کپی رایت برای نویسنده: مائده غلامرضائی محفوظ است

منبع: www.sepidkala.blogfa.com


 

دلنوشته های یک انسان شرقی...
ما را در سایت دلنوشته های یک انسان شرقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanesharghi ensanesharghi بازدید : 113 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1391 ساعت: 7:20

بنداندازبرقی

 

آهنگسازیو تنظیم حرفه ای

نمونهآهنگ ها .و تنطیم و موزیک، هم اکنون در سایت قابل مشاهده میباشد

با 16سالسابقۀ فعالیت در زمینۀ آهنگسازی

جهت تماسو مشاهدۀ اطلاعات بیشتر به سایت www.JaziniMusic.com مراجعه نمائید


دلنوشته های یک انسان شرقی...
ما را در سایت دلنوشته های یک انسان شرقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanesharghi ensanesharghi بازدید : 109 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1391 ساعت: 7:20

پاوربالانس

 

زندگی من هرچه که بود... چون یک چشم برهم زدن گذشت و بهاتمام رسید... اگرتلخ بود یا شیرین... اگرشاد بود یا غمگین... گذشت و مرا با خودبرد... به دوردستها سفرکردم و هیچگاه مقصدم را نفهمیدم... دلم می خواست فرصتی براینفس تازه کردن داشتم... فرصتی برای تامل... تا ببینم که چه برسرم آمده... تا ببینمکه  قصه ازکجا تلخ شد... و این همه غربتازکجا آمد؟... دلم می خواست اشک را در خانه ی دوچشمم حبس می کردم و به این زمانهمی خندیدم... دلم می خواست شکیبایی چون خون دررگهایم جاری بود... و این همه بیتابی نمی کردم... دلم می خواست قصه ی زندگیم را ازنو می نوشتم... قصه ای که غمهایشبه اندازه یک ثانیه هم نبود... قصه ای که درآن روزگاربا من مهربان بود... اززمانیکه خودم را شناختم... تنها احساسی که به زندگی داشتم حسرت بود... بغضی بی نهایتدرگلویم خشک شد و نفهمیدم که دلم ازکجا پراست... حسرت زندگی خودم را داشتم... خودمبدون بارسنگین بیماری... باری که مدتهاست بدوش می کشم و ازبخت خود شکایت دارم... باریکه هرلحظه بغضم را کهنه تر کرد و دلم را بیشترسوزاند... کاش می توانستم بارم رابرزمین بگذارم... کاش می شد فرارکنم... از عاقبتی که با این بارسنگین درانتظارمناست... می ترسم آخرطاقتم تمام شود و زیر این بارسنگین کمرخم کنم... کجای این قصه یتلخ و طولانی پرسه می زنم... خودم هم نمی دانم... تنها می دانم که مرا بی گناهمجازات کردند... بی خبر وارد این قصه شدم... دلم به اندازه ی تمام این سالها تنگاست... سالهایی که می توانستم خوشبت ترین انسان دنیا باشم...می توانستم زندگیکنم... بدون سایه ی سنگین هیچ غمی...

ولی نه... این درست نیست... تا کی غصه... تا کی حسرت...دیگربس است... می خواهم با زمانه بجنگم... من درستش می کنم... من این کلبه ی ویرانشده ی دل را درستش می کنم... نمی گذارم قصه ای که تلخ شد برای همیشه تلخ بماند وتلخ تمام شود... روزی خواهد آمد که من هم طعم خوشبتی را بچشم.

حق تألیف و کپی رایت برای نویسنده: مائده غلامرضائی محفوظ است

منبع: www.sepidkala.blogfa.com


دلنوشته های یک انسان شرقی...
ما را در سایت دلنوشته های یک انسان شرقی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ensanesharghi ensanesharghi بازدید : 96 تاريخ : پنجشنبه 27 مهر 1391 ساعت: 7:20